من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

تولدت مبارک همسر مهربانم

امروز روز تولدت تو باز تنهایی ومن چقدر دوست داشتم امروز به تو فرشته ای هدیه دهم که تو را خوشحال کنم دستانم به اندازه لخت شدن درختان در زمستان خالیست    چقدر دوست داشتم امروز بهترین خبر زندگی را با دستانم به تو هدیه کنم اما چه کنم در دستانم فقط بارانی از اشک جاریست ومن جز این چیزی برایت در دستانم ندارم وقتی خورشید تابستانی آخرین نفسها را میزند و دیگر توان گرم کردن را از دست داده من توانای روشن کردن شمع تولدت نیستم  فرشته تنهایی من در آن بالا ایستاده وبه من مینگرد اما تا خدا نخواهد هیچ کاری از او ساخته نیست من تنهایم تو تنها و میدانم که فقط آمدن فرشته مهربانی میتواند بهترین هدیه تولد...
1 مهر 1391

تولدت مبارک همسر مهربانم

امروز روز تولدت تو باز تنهایی ومن چقدر دوست داشتم امروز به تو فرشته ای هدیه دهم که تو را خوشحال کنم دستانم به اندازه لخت شدن درختان در زمستان خالیست چقدر دوست داشتم امروز بهترین خبر زندگی را با دستانم به تو هدیه کنم اما چه کنم در دستانم فقط بارانی از اشک جاریست ومن جز این چیزی برایت در دستانم ندارم وقتی خورشید تابستانی آخرین نفسها را میزند و دیگر توان گرم کردن را از دست داده من توانای روشن کردن شمع تولدت نیستم فرشته تنهایی من در آن بالا ایستاده وبه من مینگرد اما تا خدا نخواهد هیچ کاری از او ساخته نیست من تنهایم تو تنها و میدانم که فقط آمدن فرشته مهربانی میتواند بهترین هدیه تولد امسالت ...
1 مهر 1391

تقدیم به خاله عزیز

هنوز  كوچ پرستو ها تمام نشده برايت مهمان آمد هنوز لالايي باد در كو چه پس كوچه هاي سكوت برگها را نرخسانده برايت مهمان آمد خداوندا صدايم را هنوز اولين روز پاييز نيامده شنيدي كم كم پرندگان براي فصل كوچ آماده ميشدند كه برايش مهمان آمد خاله عزيزم الان مهمان دار فرشته هاي آسمانيست هنوز هوا سرد نشده فصل پرواز فرشته ها آغاز شد خداوندا تا درختان سرو پيچك ها را تحمل ميكنند بارانت را بباران هنوز درختان شكوفه نزده برايت مهمان آمد خاله جانم رسيدن فرشته هايت به زمين مبارك باد هنوز هوا سرد نشده گرماي وجودت شكوفه هاي لبان مارا باز ميكند و قايق تنهايي يكي يكي مسافرانش را سوار خداوندا در اين مهر زي...
1 مهر 1391

تقدیم به خاله عزیز

هنوز كوچ پرستو ها تمام نشده برايت مهمان آمد هنوز لالايي باد در كو چه پس كوچه هاي سكوت برگها را نرخسانده برايت مهمان آمد خداوندا صدايم را هنوز اولين روز پاييز نيامده شنيدي كم كم پرندگان براي فصل كوچ آماده ميشدند كه برايش مهمان آمد خاله عزيزم الان مهمان دار فرشته هاي آسمانيست هنوز هوا سرد نشده فصل پرواز فرشته ها آغاز شد خداوندا تا درختان سرو پيچك ها را تحمل ميكنند بارانت را بباران هنوز درختان شكوفه نزده برايت مهمان آمد خاله جانم رسيدن فرشته هايت به زمين مبارك باد هنوز هوا سرد نشده گرماي وجودت شكوفه هاي لبان مارا باز ميكند و قايق تنهايي يكي يكي مسافرانش را سوار خداوندا در اين ...
1 مهر 1391

رقصان در باد

در جاده كه بودم آماده شدن درختان را براي خواب زمستاني ميديدم در جاده كه بودم يكي يكي درختها لباس سبزشان را از تن بيرون ميكردند در جاده كه بودم ديدم كه پاييز لباس قرمز و زرد و نارنجي را آماده ميكند در جاده كه بودم پاييز با مهر كودكان را براي مدرسه آماده ميكرد در جاده كه بودم دلم ميخواست پاييز يك لباس قرمز برايم هديه ميداد با مهر در جاده كه بودم فكر كردم كه چقدر خسته ام مانند درختان در جاده كه بودمدلم ميخواست لباس خواب قرمزي تن كنم و وقتي از خواب بيدار ميشدم مانند درختان تولد دوباره بهار را ميديدم از بي برگي خسته ام من تولد گلها و پرنده ها را روي درختان ديدم واز بهار تولد فرشته اي را آرزو كردم ...
27 شهريور 1391

رقصان در باد

در جاده كه بودم آماده شدن درختان را براي خواب زمستاني ميديدم در جاده كه بودم يكي يكي درختها لباس سبزشان را از تن بيرون ميكردند در جاده كه بودم ديدم كه پاييز لباس قرمز و زرد و نارنجي را آماده ميكند در جاده كه بودم پاييز با مهر كودكان را براي مدرسه آماده ميكرد در جاده كه بودم دلم ميخواست پاييز يك لباس قرمز برايم هديه ميداد با مهر در جاده كه بودم فكر كردم كه چقدر خسته ام مانند درختان در جاده كه بودمدلم ميخواست لباس خواب قرمزي تن كنم و وقتي از خواب بيدار ميشدم مانند درختان تولد دوباره بهار را ميديدم از بي برگي خسته ام من تولد گلها و پرنده ها را روي درختان ديدم واز بهار تولد فرشته اي را ...
27 شهريور 1391

بدون عنوان

روزی یه مسافر کوچولویی دنبال یه خونه میگشت یه خونه که پنجره هاش شکلاتی بود و درش از آب نبات ساخته شده بود توی اتاق خوابش یه تخت از بیسکویت کرمدار بود و بالای سرش یه ستاره چراغ خوابش وای چه اتاق قشنگی میشد اگه مامانش شبا موقع خواب براش قصه اومدنش رو تعریف میکرد و صبحا باباییش یا آهنگ خورشید خانم از خواب بیدارش میکرد مسافر کوچولو چمدونشو بسته بود اما آخه چه جوری کجا باید یکی رو پیدا میکرد که پنجره شکلاتی داشته باشه و درش آب نباتی باشه یه هو یه صدایی از یه فرشته بهش رسید بیا بیا مسافر کوچولوی من من پنجرمو از شکلات ساختم از یه آب نبات هم یه در خوشکل میسازم یه رختخواب با بیسکویت کرم دار که وقتی میخواب نرم و گرم ...
19 شهريور 1391