من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

لورنزو

1394/8/12 10:10
نویسنده : کفشدوزک
697 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پيش تو يه ماموريت كاري امين بچلا يه ايتاليايي رو كه اسمش لورنزو  بود رو به رشت آورده بود كه كار انجام بده تو  هم ديديش و خيلي دوسش داشتي اونم دو تا دختر داشت تو ايتاليا  اونم  خيلي تو رو دوست داشت و باهات كلي ايتاليايي حرف زد حرف تو هم فارسي حرف ميزدي حرف همديگرو نميفهميدين ولي ارتباط عاطفي خوبي برقرار كردين موقع رفتن لورنزو كه شد تو ميگفتي ميخوام باهاش برم ايتاليا مامانتو بغل كردي پشتشو با دست كوچولوت ميزدي و ميگفتي بزار برم تو هم با خودم ميبرم

آخه كوچولوي من نگفتي ماشي بدون تو چي كار كنه

عزيزم وقتي لورنزو رفت چند روز ناراحت بودي كه چرا رفته

و هروقت ميرفتي تو يه گوشه اتاق قايم ميشدي ازت ميپرسيديم كجا رفتي ميگفتي پيش اولنزو رفته بودم ايتاليا

به دوستاتم ميگفتي ميخوام برم ايتاليا اولنزو مياد دنبالم به لورنزو هم ميگي اولنزو

عزيزم دوست دارم

پسندها (1)

نظرات (0)