هر چه از دوست رسد نیکوست
خداوندا تنها تر از همیشه ام ودر این تنهایی من به دنبال زندگی بودم
بااین درد جان افزا وقتی دستانم توانایی محکم بودن را ندارند
وقتی تنم میلرزد و وقتی سنگینی این همه نگاه بر سرم ضربه میزند
زندگی دیگر برای چه چیزی
ادامه این جاده برایم سخت است وقتی هیچ مسیری معلوم نیست
تنهاییم بوی مرگ میدهد و من مرگ را همانند یک مادر میبینم که مرا در آغوشش میکشاند شاید آرامش ابدی برای من بهتر از تنهایی رو به زوالم باشد
خسته ام خسته از مردم این روزگار ا ز نگاه نگران مادر از بی رحمی کسی که مرا دوست میدارد
و از بیرحمی کسی که همیشه تنهایم نگذاشته
خداوندا اگر وجود داری مرا در آغوش بگیر که ÷ناهگاهی میخواهم همچون کودکی که تازه ÷اه به راه میگذارد
واز افتادنها نمی هراسد هرگز
حالا که مرا انداخته ای تو دستانم را بگیر دستانم میلرزند آرامش را از تو طلب میکنن آرامشی ابدی همچون فراعنه حتی اگر مرگ را برایم پیشکش میکنی مرا تنها نگزار هدیه ات را با جان و د ل پذیرایم .
شاید خود خواه بود از تو بهترین چیز ها را خواستم
به من آرامش بده
اگر نه هر چه خواستی بده من دیگر طاقت درد و غم ندارم
این بدن نهیف من دیگر توانایی درد کوچکی را ندارد به من آرامش را هدیه بده دیگر نمیگویم هر چه از دوست رسد نیکوست که من توان کوچکترین درد را ندارم