لورنزو
چند روز پيش تو يه ماموريت كاري امين بچلا يه ايتاليايي رو كه اسمش لورنزو بود رو به رشت آورده بود كه كار انجام بده تو هم ديديش و خيلي دوسش داشتي اونم دو تا دختر داشت تو ايتاليا اونم خيلي تو رو دوست داشت و باهات كلي ايتاليايي حرف زد حرف تو هم فارسي حرف ميزدي حرف همديگرو نميفهميدين ولي ارتباط عاطفي خوبي برقرار كردين موقع رفتن لورنزو كه شد تو ميگفتي ميخوام باهاش برم ايتاليا مامانتو بغل كردي پشتشو با دست كوچولوت ميزدي و ميگفتي بزار برم تو هم با خودم ميبرم آخه كوچولوي من نگفتي ماشي بدون تو چي كار كنه عزيزم وقتي لورنزو رفت چند روز ناراحت بودي كه چرا رفته و هروقت ميرفتي تو يه گوشه اتاق قايم ميشدي ازت ميپرسيديم كجا رفت...
نویسنده :
کفشدوزک
10:10