من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

بدون عنوان

من رنگ آبي زندگي را تنها براي تو رنگ ميكنم وعشق را به رنگ قرمز نقاشي ميكنم وتو را بخاطر نقاشي اسبي كه كشيدي ميپرستم كسي كه بدون تو فقط تنهايي را به سراغم ميآورد در اين سرزمين كه به رنگ زرد خورشيد اگر سايه هاي سبز دستهاي تو نباشد مرا ميسوزاند ميدانم تو تنها به خاطر من تك شاخ را كشيدي و من به خاطر تو مداد رنگي هايم را هيچ وقت تمام نميكنم سكوت زيباي تو را به رنگ سفيد نقاشي ميكنم من تمام نميشوم اگر سوژه نقاشي من تو باشي
31 خرداد 1391

بدون عنوان

ما برمی خیزیم دستان باد را می گیریم و بر می خیزیم بگدار درختان سوختن ققنوسیمان را ببینند ومهتاب آرام گیرد وشب تابها با فانوس تنهایی خود آواره کوچه و خیابان نشوند وآن کرم خاکی که دور از چشم ما گریه می کرد تا اورا نبینیم وآن پر پروانه ای که برای سوختنمان بر زمین افتاد حالا با یک پر به تو می نگرد بسوز ققنوس برخیز که جغد ها تاصبح خواب ندارند بسوز برای تولد مسیح جشن بگیر که پاپا نوئل تنها، برایت خوشبختی هدیه آورد بسوز که در ای هوای سرد گرگها میرخسند وخرگوشها هنوز در خوابند بسوز ققنوس برخیز که دیو تنهایی قصه ها شکسته میشود واینبار دیگر ماه پیشونی قصه مون تنها نیست بسوز ققنوس بسوز که من سردم است بسوز وفقط گرگهای جنگل را بسوزان تولد دوباره...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

نوشته های بوف آنگاه که پاندورا در پی سرشت کنجکاوانه خود صندوقچه مصایب را گشود تا خدایان خود خواه کوه المپ در پی این پیروزی قهقهه مستانه سردهند و امید این پاد زهر پرومته گون نیز نه درمان بلکه ارامبخشی برای روان خسته انسانی شد و فرهنگها یک به یک در برابر درد و رنج کرنش کردندبه ناگاه این خدایان وهم گرا نا باورانه دیدند که مفاهیم در روح انسانها دگردیسی یافت و در این زایش جدید درد دیگر رنج نبود بلکه نوشدارویی تلخ بود که لذت چشیدن آرامش را برای مردمان به ارمغان می آورد کدام رنجوری است که از پس درد قدر درمان نداند !!؟؟ کدام گمگشته در سراب است که به خنکای آب برکه ای تن نسپارد؟؟ عاشقم بر قهر و لطفش من به جد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد مولانا پس چ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

ما برمی خیزیم دستان باد را می گیریم و بر می خیزیم بگدار درختان سوختن ققنوسیمان را ببینند ومهتاب آرام گیرد وشب تابها با فانوس تنهایی خود آواره کوچه و خیابان نشوند وآن کرم خاکی که دور از چشم ما گریه می کرد تا اورا نبینیم وآن پر پروانه ای که برای سوختنمان بر زمین افتاد حالا با یک پر به تو می نگرد بسوز ققنوس برخیز که جغد ها تاصبح خواب ندارند بسوز برای تولد مسیح جشن بگیر که پاپا نوئل تنها، برایت خوشبختی هدیه آورد بسوز که در ای هوای سرد گرگها میرخسند وخرگوشها هنوز در خوابند بسوز ققنوس برخیز که دیو تنهایی قصه ها شکسته میشود واینبار دیگر ماه پیشونی قصه مون تنها نیست بسوز ققنوس بسوز که من سردم است بسوز وفقط گرگهای جنگل را بسوزا...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

نوشته های بوف آنگاه که پاندورا در پی سرشت کنجکاوانه خود صندوقچه مصایب را گشود تا خدایان خود خواه کوه المپ در پی این پیروزی قهقهه مستانه سردهند و امید این پاد زهر پرومته گون نیز نه درمان بلکه ارامبخشی برای روان خسته انسانی شد و فرهنگها یک به یک در برابر درد و رنج کرنش کردندبه ناگاه این خدایان وهم گرا نا باورانه دیدند که مفاهیم در روح انسانها دگردیسی یافت و در این زایش جدید درد دیگر رنج نبود بلکه نوشدارویی تلخ بود که لذت چشیدن آرامش را برای مردمان به ارمغان می آورد کدام رنجوری است که از پس درد قدر درمان نداند !!؟؟ کدام گمگشته در سراب است که به خنکای آب برکه ای تن نسپارد؟؟ عاشقم بر قهر و لطفش من به جد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد مولان...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

در آسمان برفی این روزها من هنوز چشمم به سوی لط توست ای خدا برایم با مداد رنگی زیبایت خورشیدی نقاشی کن که همه رنگهای دنیا را داشته باشد جز رنگ سیاه . تنهاییم را با رنگهای طلاییت پر کن که ما خسته ایم با این تنهایی حرفهای بیرنگ مرا با صدای کودکی معصوم رنگ بده. خاکستری تنهاییمان را بردار بگذار تمام رنگهای دنیا را برایم بکشد کودک سفید رویاهایم من خورشیدم خورشید که به همه گرما میدهم اما میخواهم دیگر رگین کمان شوم بر من بباران باران بیرنگ را برایم بخوان آواز سرمست بلبلی را که رنگ عشق را جلا دهد برایم سرود آرزوهایم را بسرا که ما دیگر نمیخواهیم بی بلبل سفر کنیم برایم دعا کنید . ای مداد رنگی ها ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

در آسمان برفی این روزها من هنوز چشمم به سوی لط توست ای خدا برایم با مداد رنگی زیبایت خورشیدی نقاشی کن که همه رنگهای دنیا را داشته باشد جز رنگ سیاه . تنهاییم را با رنگهای طلاییت پر کن که ما خسته ایم با این تنهایی حرفهای بیرنگ مرا با صدای کودکی معصوم رنگ بده. خاکستری تنهاییمان را بردار بگذار تمام رنگهای دنیا را برایم بکشد کودک سفید رویاهایم من خورشیدم خورشید که به همه گرما میدهم اما میخواهم دیگر رگین کمان شوم بر من بباران باران بیرنگ را برایم بخوان آواز سرمست بلبلی را که رنگ عشق را جلا دهد برایم سرود آرزوهایم را بسرا که ما دیگر نمیخواهیم بی بلبل سفر کنیم برایم دعا کنید . ای مداد رنگی ها ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

وقتي هوا گرم ميشود دلم احساس غريبي دارد و آن زمان كه شكوفه ها آرام آرام به سراغ دشت ها ميآيند و شقايق ها سفره اي به رنگ قرمزي گونه هاي يك كوه ميگستراند وحالا زمان آن رسيده كه به جشن دانه هايش برسد من دلم براي يك شكوفه لك زده بود و حالا شقايق ها خوشحالند ومن نيز بي پروا به آسمانها خيره شدم و رقص قاصدك ها را ميبينم گفته بودم كه يكي يكي هديه هاي نوروز را در دستانشان ميگيرند  واز تو ميخواهم اي آفريننده شقايق ها ميوه هايت را به شكوفه هاي بهاري هديه كن نگذار تنها بمانند ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

وقتي هوا گرم ميشود دلم احساس غريبي دارد و آن زمان كه شكوفه ها آرام آرام به سراغ دشت ها ميآيند و شقايق ها سفره اي به رنگ قرمزي گونه هاي يك كوه ميگستراند وحالا زمان آن رسيده كه به جشن دانه هايش برسد من دلم براي يك شكوفه لك زده بود و حالا شقايق ها خوشحالند ومن نيز بي پروا به آسمانها خيره شدم و رقص قاصدك ها را ميبينم گفته بودم كه يكي يكي هديه هاي نوروز را در دستانشان ميگيرند واز تو ميخواهم اي آفريننده شقايق ها ميوه هايت را به شكوفه هاي بهاري هديه كن نگذار تنها بمانند ...
31 خرداد 1391