من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

بدون عنوان

امروز از شادي گلبرگ ها رقصيدم من كسي را ديدم غرق بود در اميد آشنا بود با آرزو شهره بود در مهرباني من كسي را ديدم كه خدا را ميفهميد وصداي موسيقي گلها را هنگامي ديدم كه گلهايم غرق بودند در تنهايي واميدي كه گلم به گل برگ ها ميداد من تمناي يك گل وحشي را با صداي مهرباني ميشنيدم هر روز و باز امروز آرزو بود كه در كنارش خوابيد ودلش روشن شد وتو اي آفريننده همه آواها پر پرواز هيچ قاصدكي را نشكن ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

از سنگینی نگاه آدمها دلم گرفته است   تا کی باید بدوش کشید این تنهایی سنگین را من خسته ام از صدای فریاد  سکوت آدم ها در  چشمهایشان دلم گرفته وروحم جولانگاهتاریکی شده وجسم رنجورم از سنگسنی تنهایی به ستوه آمده من خسته ام تا کی تا کی باید این نداشته ها را تا کی باید کشید من از این داشته های بی انتها خسته ام من از نگاه سنگین ستاره های خالی دیگر تاب راه رفتن را ندارم در آسمان مهتابی به من نگاه نکنید با من حرف نزنید با من راه نروید من در انتظار دانه یک گل سرخ وحشی ام می خواهم عطرش خستگی را بزداید از من من از رفت و آمد آدمها در این شهر شلوغ  خسته ام در چشمان باد رقصان...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

از سنگینی نگاه آدمها دلم گرفته است تا کی باید بدوش کشید این تنهایی سنگین را من خسته ام از صدای فریاد سکوت آدم ها در چشمهایشان دلم گرفته وروحم جولانگاهتاریکی شده وجسم رنجورم از سنگسنی تنهایی به ستوه آمده من خسته ام تا کی تا کی باید این نداشته ها را تا کی باید کشید من از این داشته های بی انتها خسته ام من از نگاه سنگین ستاره های خالی دیگر تاب راه رفتن را ندارم در آسمان مهتابی به من نگاه نکنید با من حرف نزنید با من راه نروید من در انتظار دانه یک گل سرخ وحشی ام می خواهم عطرش خستگی را بزداید از من من از رفت و آمد آدمها در این شهر شلوغ خسته ام در چشمان باد رقصان به تو پناه آو...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

خداوندا اشكهايم را پذيرا باش توميداني در دلم چه ميگذرد اي آفريننده ماه براي دردي كه كشيدم آرزويم را درياب براي روزهاي تنهاييم من را تنها نگذار بخاطر اشكهايي كه ريختم به بهترين دوستي كه نديده ام آرامشي ده كه تا امروز مانندش را نديده باشم تو را به همه زيبايي هايت قسم عشقش را جولانگاه اهريمن پوچي نكن اي آفريننده فرشته ها دستان بهترين دوستم را بگير او را تنها نگذار قسم به تنهايي كه سالها كشيده ام خداوند تو راقسم به اشك هايي كه ريخته ام دستان دوستم را بگير واورا با خوشبختي همدمش كن ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

خداوندا اشكهايم را پذيرا باش توميداني در دلم چه ميگذرد اي آفريننده ماه براي دردي كه كشيدم آرزويم را درياب براي روزهاي تنهاييم من را تنها نگذار بخاطر اشكهايي كه ريختم به بهترين دوستي كه نديده ام آرامشي ده كه تا امروز مانندش را نديده باشم تو را به همه زيبايي هايت قسم عشقش را جولانگاه اهريمن پوچي نكن اي آفريننده فرشته ها دستان بهترين دوستم را بگير او را تنها نگذار قسم به تنهايي كه سالها كشيده ام خداوند تو راقسم به اشك هايي كه ريخته ام دستان دوستم را بگير واورا با خوشبختي همدمش كن ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

وقتي تو امدي باورم نشد  وقتي تو آمدي هنوز من خواب بودم رنگ خدا را ديدم وقتي آمدي رنگ خدا سفيد بود  وقتي آمدي روزگارم  زيباست اين روزها وقتي مادر قصد مهماني داشت  او مهمانش بود  وقتي امد مادر نميدانست واي تنم ميلرزيد  وقتي امدي  از چشمان مادر باران ميباريد وقتي آمدي  خانه ام پر بود از عشق  ااز نور  وسپيدي نگاه  آفريننده خورشيد از دور پيدا بود وقتي آمدي خانه نوراني شد معجزه  رنگي شد وقتي امدي  آسمان آبي شد  وقتي آمدي  من دلم رنگي شد وقتي آمدي اي خدا دل دوستان مرا به نسيمت بنواز خانشان را پر كن از رنگت ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

وقتي تو امدي باورم نشد وقتي تو آمدي هنوز من خواب بودم رنگ خدا را ديدم وقتي آمدي رنگ خدا سفيد بود وقتي آمدي روزگارم زيباست اين روزها وقتي مادر قصد مهماني داشت او مهمانش بود وقتي امد مادر نميدانست واي تنم ميلرزيد وقتي امدي از چشمان مادر باران ميباريد وقتي آمدي خانه ام پر بود از عشق ااز نور وسپيدي نگاه آفريننده خورشيد از دور پيدا بود وقتي آمدي خانه نوراني شد معجزه رنگي شد وقتي امدي آسمان آبي شد وقتي آمدي من دلم رنگي شد وقتي آمدي اي خدا دل دوستان مرا به نسيمت بنواز خانشان را پر كن از رنگت از سفيدو صورتي وقتي آمدي ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

تقدير چنين بود   تقدرير چنين بود كه من سالها در انتظار فرشته اي بمانم كه در دوردستها شايد انتظار مرا مي كشيد تقدير چنين بود زيرباران نشانه اي از خداوند پيداكنم تقدير چنين بود كه من با موسيقي گلها انتظار را به پايان رسانم تنهايي مرا دنبال ميكند هر جا كه باشم ومن گريزان از تنهايي  تقدير چنين بود آسمان دلم بارانيست  تنها دعا مرا ميخواند  سبزي روحم رو به خزان است تقدير چنين است من بهار را ميخوانم ،در زمستان  شكوفه  را فرياد زدم تقدير چنين بود تقدير چنين است كه مقرر گرديد ودعا تنها به سراغم آمد  وبه من قول بهار ديگري داد تقدير چنين بود ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

تقدير چنين بود تقدرير چنين بود كه من سالها در انتظار فرشته اي بمانم كه در دوردستها شايد انتظار مرا مي كشيد تقدير چنين بود زيرباران نشانه اي از خداوند پيداكنم تقدير چنين بود كه من با موسيقي گلها انتظار را به پايان رسانم تنهايي مرا دنبال ميكند هر جا كه باشم ومن گريزان از تنهايي تقدير چنين بود آسمان دلم بارانيست تنها دعا مرا ميخواند سبزي روحم رو به خزان است تقدير چنين است من بهار را ميخوانم ،در زمستان شكوفه را فرياد زدم تقدير چنين بود تقدير چنين است كه مقرر گرديد ودعا تنها به سراغم آمد وبه من قول بهار ديگري داد تقدير چنين بود كه مقرر گرديد ...
31 خرداد 1391