بدون عنوان
امروز از شادي گلبرگ ها رقصيدم من كسي را ديدم غرق بود در اميد آشنا بود با آرزو شهره بود در مهرباني من كسي را ديدم كه خدا را ميفهميد وصداي موسيقي گلها را هنگامي ديدم كه گلهايم غرق بودند در تنهايي واميدي كه گلم به گل برگ ها ميداد من تمناي يك گل وحشي را با صداي مهرباني ميشنيدم هر روز و باز امروز آرزو بود كه در كنارش خوابيد ودلش روشن شد وتو اي آفريننده همه آواها پر پرواز هيچ قاصدكي را نشكن ...
نویسنده :
کفشدوزک
10:11