بدون عنوان
ومن دور از تو ومن دور از همه چيز ووقتي كه با كوديكم سرگرمم وسكوتي كه با صداي بلبل برسر سرو ستبر ميشكند چه كسي ميداند نيلوفر آبي در كنار مرداب خوشبخت است چه كسي انتظار قطره را بر يك دانه از باران بر ترازو ميگذارد هر روز چه كسي ميداند من با تنهايي خود هرروز ميرقصم تا سر كوه ميرويم آن بالا منو تنهايي باهم به تماشاي رودي كه به دريا ميرسد خوشحاليم چه كسي ميداند شايد خوشبختي در قطره اي از اشك پنهان است وسكوتم را با صداي خوردن يك تكه نان ميشكنم و سكوتم ، تنهاييم و همه پابه فرار تا كه تو خبر باد صبا را بدهي ...
نویسنده :
کفشدوزک
10:13