من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

بدون عنوان

ومن دور از تو ومن دور از همه چيز ووقتي كه با كوديكم سرگرمم وسكوتي كه با صداي بلبل برسر سرو ستبر ميشكند چه كسي ميداند نيلوفر آبي در كنار مرداب خوشبخت است چه كسي انتظار قطره را بر يك دانه از باران بر ترازو ميگذارد هر روز چه كسي ميداند من با تنهايي خود هرروز ميرقصم تا سر كوه ميرويم آن بالا منو تنهايي باهم به تماشاي رودي كه به دريا ميرسد خوشحاليم چه كسي ميداند شايد خوشبختي در قطره اي از اشك پنهان است وسكوتم را با صداي خوردن يك تكه نان ميشكنم و سكوتم ، تنهاييم و همه پابه فرار تا كه تو خبر باد صبا را بدهي ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

صدايي از دوردست ها آمد صدايي كه سكوت شب راشكست وشب تابها را بيدار كرد واميد را در دل تنهايي جنگل كاشت براي اين زنداني هاي شب تاريك  ترانه اي بود كه رها گشت وباز من ماندم و تنهايي من ماندم يك سرزمين پراز دانه هايي كه در انتظار ترانه آزادي خود نشسته اند در اين شب تاريك كه صبحش هيچ زماني را به آنها نداده تا بيدار شوند در دل تنهايي اين جنگل ترسناك ترانه اي آواايش را سر داد و جنگل پراز رقص شب تابها همچنان ميرقصند و منتظر ترانه ديگري از حيات از زندگي و براي آزادي گوشهايشان را تيز كرده اند تا شايد ترانه اي به سراغشان آمد پس اي آفريننده شعر و رقص و مهرباني اي كه حس برتر راآفري...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

صدايي از دوردست ها آمد صدايي كه سكوت شب راشكست وشب تابها را بيدار كرد واميد را در دل تنهايي جنگل كاشت براي اين زنداني هاي شب تاريك ترانه اي بود كه رها گشت وباز من ماندم و تنهايي من ماندم يك سرزمين پراز دانه هايي كه در انتظار ترانه آزادي خود نشسته اند در اين شب تاريك كه صبحش هيچ زماني را به آنها نداده تا بيدار شوند در دل تنهايي اين جنگل ترسناك ترانه اي آواايش را سر داد و جنگل پراز رقص شب تابها همچنان ميرقصند و منتظر ترانه ديگري از حيات از زندگي و براي آزادي گوشهايشان را تيز كرده اند تا شايد ترانه اي به سراغشان آمد پس اي آفريننده شعر و رقص و مهرباني اي كه حس برتر را...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

وای بیدار شوید ماهی ها   ستاره های آبی دیگر نمی درخشند ونیلوفر آبی تنهای تنهاست    بیدار شوید ماهی ها که پری دریایی قصه ما اشکریزان آرزوی روز شادی دارد وبیداری نیلوفر طولانی شده ودیگر خواب نمی ماند ومن مانده ام و مرداب و یک نیلوفر عاشق ومن با بیداری آن بیدارم  ای دریای بیکران چرا چرا هدیه ای را که دادی از نیلوفر مرداب گرفتی گل من تنهاست و تنهایی را دوست ندارد فانوس دریایی را روشن کن وراه را نشان بده بگذار ماهی هایت برقصند و پری دریایی خندان شود اسب آبی را نگاه کن دیگر مسافران عشق را جابجا نمیکند و ماه آرام وبیصدا منتظر طوفان آنطرف...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

امروز از شادي گلبرگ ها رقصيدم من كسي را ديدم غرق بود در اميد آشنا بود با آرزو شهره بود در مهرباني من كسي را ديدم كه خدا را ميفهميد وصداي موسيقي گلها را هنگامي ديدم كه گلهايم غرق بودند در تنهايي واميدي كه گلم به گل برگ ها ميداد من تمناي يك گل وحشي را  با صداي مهرباني ميشنيدم هر روز و باز امروز آرزو بود كه در كنارش خوابيد ودلش روشن شد وتو اي آفريننده همه آواها پر پرواز هيچ قاصدكي را نشكن   ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

وای بیدار شوید ماهی ها ستاره های آبی دیگر نمی درخشند ونیلوفر آبی تنهای تنهاست بیدار شوید ماهی ها که پری دریایی قصه ما اشکریزان آرزوی روز شادی دارد وبیداری نیلوفر طولانی شده ودیگر خواب نمی ماند ومن مانده ام و مرداب و یک نیلوفر عاشق ومن با بیداری آن بیدارم ای دریای بیکران چرا چرا هدیه ای را که دادی از نیلوفر مرداب گرفتی گل من تنهاست و تنهایی را دوست ندارد فانوس دریایی را روشن کن وراه را نشان بده بگذار ماهی هایت برقصند و پری دریایی خندان شود اسب آبی را نگاه کن دیگر مسافران عشق را جابجا نمیکند و ماه آرام وبیصدا منتظر طوفان آنطرف تر کشتی ع...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

امروز از شادي گلبرگ ها رقصيدم من كسي را ديدم غرق بود در اميد آشنا بود با آرزو شهره بود در مهرباني من كسي را ديدم كه خدا را ميفهميد وصداي موسيقي گلها را هنگامي ديدم كه گلهايم غرق بودند در تنهايي واميدي كه گلم به گل برگ ها ميداد من تمناي يك گل وحشي را با صداي مهرباني ميشنيدم هر روز و باز امروز آرزو بود كه در كنارش خوابيد ودلش روشن شد وتو اي آفريننده همه آواها پر پرواز هيچ قاصدكي را نشكن ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

از سنگینی نگاه آدمها دلم گرفته است   تا کی باید بدوش کشید این تنهایی سنگین را من خسته ام از صدای فریاد  سکوت آدم ها در  چشمهایشان دلم گرفته وروحم جولانگاهتاریکی شده وجسم رنجورم از سنگسنی تنهایی به ستوه آمده من خسته ام تا کی تا کی باید این نداشته ها را تا کی باید کشید من از این داشته های بی انتها خسته ام من از نگاه سنگین ستاره های خالی دیگر تاب راه رفتن را ندارم در آسمان مهتابی به من نگاه نکنید با من حرف نزنید با من راه نروید من در انتظار دانه یک گل سرخ وحشی ام می خواهم عطرش خستگی را بزداید از من من از رفت و آمد آدمها در این شهر شلوغ  خسته ام در چشمان باد رقصان...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

از سنگینی نگاه آدمها دلم گرفته است تا کی باید بدوش کشید این تنهایی سنگین را من خسته ام از صدای فریاد سکوت آدم ها در چشمهایشان دلم گرفته وروحم جولانگاهتاریکی شده وجسم رنجورم از سنگسنی تنهایی به ستوه آمده من خسته ام تا کی تا کی باید این نداشته ها را تا کی باید کشید من از این داشته های بی انتها خسته ام من از نگاه سنگین ستاره های خالی دیگر تاب راه رفتن را ندارم در آسمان مهتابی به من نگاه نکنید با من حرف نزنید با من راه نروید من در انتظار دانه یک گل سرخ وحشی ام می خواهم عطرش خستگی را بزداید از من من از رفت و آمد آدمها در این شهر شلوغ خسته ام در چشمان باد رقصان به تو پناه آو...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

خداوندا اشكهايم را پذيرا باش توميداني در دلم چه ميگذرد اي آفريننده ماه براي دردي كه كشيدم آرزويم را درياب براي روزهاي تنهاييم من را تنها نگذار بخاطر اشكهايي كه ريختم به بهترين دوستي كه نديده ام آرامشي ده كه تا امروز مانندش را نديده باشم تو را به همه زيبايي هايت قسم عشقش را جولانگاه اهريمن پوچي نكن اي آفريننده فرشته ها دستان بهترين دوستم را بگير او را تنها نگذار قسم به تنهايي كه سالها كشيده ام خداوند تو راقسم به اشك هايي كه ريخته ام دستان دوستم را بگير واورا با خوشبختي همدمش كن ...
31 خرداد 1391