بدون عنوان
نوشته های بوف آنگاه که پاندورا در پی سرشت کنجکاوانه خود صندوقچه مصایب را گشود تا خدایان خود خواه کوه المپ در پی این پیروزی قهقهه مستانه سردهند و امید این پاد زهر پرومته گون نیز نه درمان بلکه ارامبخشی برای روان خسته انسانی شد و فرهنگها یک به یک در برابر درد و رنج کرنش کردندبه ناگاه این خدایان وهم گرا نا باورانه دیدند که مفاهیم در روح انسانها دگردیسی یافت و در این زایش جدید درد دیگر رنج نبود بلکه نوشدارویی تلخ بود که لذت چشیدن آرامش را برای مردمان به ارمغان می آورد کدام رنجوری است که از پس درد قدر درمان نداند !!؟؟ کدام گمگشته در سراب است که به خنکای آب برکه ای تن نسپارد؟؟ عاشقم بر قهر و لطفش من به جد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد مولانا پس چ...
نویسنده :
کفشدوزک
10:18