من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

بدون عنوان

اي آفريننده شكوفه هاي بهار از دلم صداي فرياد مرا برا ي تو ميفرستم براي تو كه مهربان ترين مهرباناني فرياد سكوتم را براي تو ميخوانم شايد كه در فصل ترانه هاي بهاري با رنگين كمان زيبايت صداي پرنده اي را به گوش گل ياس مان بفرستي اين هديه نوروزي را از او دريغ نكن اي آفريننده بهترين ها براي ما بهترين ها را بباران در آستانه نوروز زيبايت
31 خرداد 1391

بدون عنوان

و هنگامی كه شب تابها مي رقصند و قاصدك ها ستاره ها را مي چيدند و آنگاه بود كه دلمان پر شد از آهنگ بهار كه از دور به گوش كفشدوزك ها رسيد. وقتي قاصدك آمد وقتي قاصدك آمد ديگر تنها نبود او ستاره اي زيبا باخود به ارمغان آورد كه نويد بهار را مي داد كفشدوزك ها خوشحال از آمدنش وقاصدك ما ما را باخود به انتهاي آسماني ميرساند كه كفشدوزك ها يكي يكي به ستاره هايشان برسند . خبر خوش آمدنت را به فال نيك ميگيريم وشاديت را با هم جشن ما یکی یکی ستاره ها را از آسمان بی انتها می چینیم
31 خرداد 1391

بدون عنوان

پیچک های زندگی من دیگر تاب بالا رفتن را ندارند ومن همچنان بر این درخت سبز در این سرما تکیه داده ام یاد روزهای شاد کفشدوزک ها که مرا با آنها تنها گذاشته اند توان بالا بردنمان را از دست داده اند من از خوابیدن سرو در سرمای زمستان میترسم شب ها وقتی کلاقها خوابند من از سرو بالا میروم تا به ستاره برسم ولی این سرمای زیاد پیچکها یم را آزاد نمیگذازند ومن همچنان روزها به دنبال خورشیدم من از آسمان خدا یکیاز ستاره هارا هدیه میخواهم اگر توقع زیادیست به کلاغها بگویید دانه هایم را دور بریزند من خسته ام از این همه بی مهری دنیا من تنها یک هدیه از این آفریننده خورشید خواستم گرمای خورشیدیت را به من بتابان برایتو که افریننده خورشید تابانی کار سختی نیست هدیه نور...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

و هنگامی كه شب تابها مي رقصند و قاصدك ها ستاره ها را مي چيدند و آنگاه بود كه دلمان پر شد از آهنگ بهار كه از دور به گوش كفشدوزك ها رسيد. وقتي قاصدك آمد وقتي قاصدك آمد ديگر تنها نبود او ستاره اي زيبا باخود به ارمغان آورد كه نويد بهار را مي داد كفشدوزك ها خوشحال از آمدنش وقاصدك ما ما را باخود به انتهاي آسماني ميرساند كه كفشدوزك ها يكي يكي به ستاره هايشان برسند . خبر خوش آمدنت را به فال نيك ميگيريم وشاديت را با هم جشن ما یکی یکی ستاره ها را از آسمان بی انتها می چینیم
31 خرداد 1391

بدون عنوان

پیچک های زندگی من دیگر تاب بالا رفتن را ندارند ومن همچنان بر این درخت سبز در این سرما تکیه داده ام یاد روزهای شاد کفشدوزک ها که مرا با آنها تنها گذاشته اند توان بالا بردنمان را از دست داده اند من از خوابیدن سرو در سرمای زمستان میترسم شب ها وقتی کلاقها خوابند من از سرو بالا میروم تا به ستاره برسم ولی این سرمای زیاد پیچکها یم را آزاد نمیگذازند ومن همچنان روزها به دنبال خورشیدم من از آسمان خدا یکیاز ستاره هارا هدیه میخواهم اگر توقع زیادیست به کلاغها بگویید دانه هایم را دور بریزند من خسته ام از این همه بی مهری دنیا من تنها یک هدیه از این آفریننده خورشید خواستم گرمای خورشیدیت را به من بتابان برایتو که افریننده خورشید تابانی کار سختی نیست هدیه نور...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

دانه های قلبم را در دورردستها کاشتم من عاشق صدای سه تارم من عاشق صدای سه تاری هستم که از ناخن درد کشیده ات به دوردستها میاید و بمن من زندگی می بخشد. صدای جوانه زدن دانه هایم را میشنوی دردی عجیب دارد اما زیباییش مرا تسخیر کرده تو تنها نیستی جوانه هایی که کاشتی باتو اند و می خواهم باتو بخندم . بخند نمیخواهم تنها باشم .میخواهم صدای خندهایمان تا آسمانها برسد میخواهم آن چشم آبی مهربان دیگر نگران نباشد بخند که دنیا ارزشی جز خندیدن ندارد و آن پاهای کثیف راست میگفت که بخندی یا نخندی آخرش میمیری پس بخند و بخندان
31 خرداد 1391

بدون عنوان

من رنگ آبي زندگي را تنها براي تو رنگ ميكنم وعشق را به رنگ قرمز نقاشي ميكنم وتو را بخاطر نقاشي اسبي كه كشيدي ميپرستم كسي كه بدون تو فقط تنهايي را به سراغم ميآورد در اين سرزمين كه به رنگ زرد خورشيد اگر سايه هاي سبز دستهاي تو نباشد مرا ميسوزاند ميدانم تو تنها به خاطر من تك شاخ را كشيدي و من به خاطر تو مداد رنگي هايم را هيچ وقت تمام نميكنم سكوت زيباي تو را به رنگ سفيد نقاشي ميكنم من تمام نميشوم اگر سوژه نقاشي من تو باشي
31 خرداد 1391

بدون عنوان

دانه های قلبم را در دورردستها کاشتم من عاشق صدای سه تارم من عاشق صدای سه تاری هستم که از ناخن درد کشیده ات به دوردستها میاید و بمن من زندگی می بخشد. صدای جوانه زدن دانه هایم را میشنوی دردی عجیب دارد اما زیباییش مرا تسخیر کرده تو تنها نیستی جوانه هایی که کاشتی باتو اند و می خواهم باتو بخندم . بخند نمیخواهم تنها باشم .میخواهم صدای خندهایمان تا آسمانها برسد میخواهم آن چشم آبی مهربان دیگر نگران نباشد بخند که دنیا ارزشی جز خندیدن ندارد و آن پاهای کثیف راست میگفت که بخندی یا نخندی آخرش میمیری پس بخند و بخندان
31 خرداد 1391

بدون عنوان

من رنگ آبي زندگي را تنها براي تو رنگ ميكنم وعشق را به رنگ قرمز نقاشي ميكنم وتو را بخاطر نقاشي اسبي كه كشيدي ميپرستم كسي كه بدون تو فقط تنهايي را به سراغم ميآورد در اين سرزمين كه به رنگ زرد خورشيد اگر سايه هاي سبز دستهاي تو نباشد مرا ميسوزاند ميدانم تو تنها به خاطر من تك شاخ را كشيدي و من به خاطر تو مداد رنگي هايم را هيچ وقت تمام نميكنم سكوت زيباي تو را به رنگ سفيد نقاشي ميكنم من تمام نميشوم اگر سوژه نقاشي من تو باشي
31 خرداد 1391

بدون عنوان

ما برمی خیزیم دستان باد را می گیریم و بر می خیزیم بگدار درختان سوختن ققنوسیمان را ببینند ومهتاب آرام گیرد وشب تابها با فانوس تنهایی خود آواره کوچه و خیابان نشوند وآن کرم خاکی که دور از چشم ما گریه می کرد تا اورا نبینیم وآن پر پروانه ای که برای سوختنمان بر زمین افتاد حالا با یک پر به تو می نگرد بسوز ققنوس برخیز که جغد ها تاصبح خواب ندارند بسوز برای تولد مسیح جشن بگیر که پاپا نوئل تنها، برایت خوشبختی هدیه آورد بسوز که در ای هوای سرد گرگها میرخسند وخرگوشها هنوز در خوابند بسوز ققنوس برخیز که دیو تنهایی قصه ها شکسته میشود واینبار دیگر ماه پیشونی قصه مون تنها نیست بسوز ققنوس بسوز که من سردم است بسوز وفقط گرگهای جنگل را بسوزان تولد دوباره...
31 خرداد 1391