من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

برای گندم طلایی

1391/5/8 11:36
نویسنده : کفشدوزک
328 بازدید
اشتراک گذاری

براي گندم خوشه اي چيدم وسر سفره افطار هديه اي داد به من
او برايم يك سبد آرزو پيشكش كرد
نان گندم سيب روزها چقدر زيبايند
دم افطار صداي فرشته اي را شنيدم كه به دوستم با دستهاي كوچكش گندمي تعارف ميكرد
سفره زيبايش پر بود از عطر گلاب
سفره اش با گندم كامل شد
هديه اي كه خدا با مهرباني برايش فرستاد آخر سر سفره تاديروز جاي گندم خالي بود
بركتي كه خدا از هيچ بنده اي دريغ نميكرد
وتنهايي تنها ديگر نميماند با گندم
وصدايي آمد يك فرشته با مداد رنگي سفره افتار را ميكرد نقاشي
وطلايي رنگي از خدا هديه اي بر سفره يك دانه گندم ميكشيد او آرام
وخدا را ميكرد صدا خوشه اي گندم خواست
واز او خواست دگر بر سر سفره هيچ كسي رنگي نكشد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)