من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

بدون عنوان

1391/6/19 11:57
نویسنده : کفشدوزک
314 بازدید
اشتراک گذاری

روزی یه مسافر کوچولویی دنبال یه خونه میگشت

یه خونه که پنجره هاش شکلاتی بود و درش از آب نبات ساخته شده بود

توی اتاق خوابش یه تخت از بیسکویت کرمدار بود و بالای سرش یه ستاره چراغ خوابش

وای چه اتاق قشنگی میشد اگه مامانش شبا موقع خواب براش قصه اومدنش رو تعریف میکرد و صبحا باباییش یا آهنگ خورشید خانم از خواب بیدارش میکرد

مسافر کوچولو چمدونشو بسته بود اما آخه چه جوری کجا باید یکی رو پیدا میکرد که پنجره شکلاتی داشته باشه و درش آب نباتی باشه

یه هو یه صدایی از یه فرشته بهش رسید

بیا بیا مسافر کوچولوی من من پنجرمو از شکلات ساختم از یه آب نبات هم یه در خوشکل میسازم

یه رختخواب با بیسکویت کرم دار که وقتی میخواب نرم و گرم و شیرین باشه

یه ستاره از آسمون چیدم که روشناییش دلت و میبره

قول میدم هرشب برات قصه بگم قول میدم بابایی صبا با آهنگ خورشید بیدارت کنه

من منتظرت هستم پس چرا نمیای

من خدارو صدا کردم که تو رو بیاره

تو هم خدا رو صدا کن حتما میتونه این کار رو بکنه

تو زمین ما یه آقایی هست که هم توانمنده هم مهربون

فقط خدا باید به دستاش کمک کنه و راهو بهش نشون بده

از خدا بخواه که تو رو وهمه مسافرا رو به به خونه های شکلاتیشون برسونه

فقط از خدا بخوا همه چیز رو زمین آمادس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)