من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

بدون عنوان

صدايي از دوردست ها آمد صدايي كه سكوت شب راشكست وشب تابها را بيدار كرد واميد را در دل تنهايي جنگل كاشت براي اين زنداني هاي شب تاريك ترانه اي بود كه رها گشت وباز من ماندم و تنهايي من ماندم يك سرزمين پراز دانه هايي كه در انتظار ترانه آزادي خود نشسته اند در اين شب تاريك كه صبحش هيچ زماني را به آنها نداده تا بيدار شوند در دل تنهايي اين جنگل ترسناك ترانه اي آواايش را سر داد و جنگل پراز رقص شب تابها همچنان ميرقصند و منتظر ترانه ديگري از حيات از زندگي و براي آزادي گوشهايشان را تيز كرده اند تا شايد ترانه اي به سراغشان آمد پس اي آفريننده شعر و رقص و مهرباني اي كه حس برتر را...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

وای بیدار شوید ماهی ها   ستاره های آبی دیگر نمی درخشند ونیلوفر آبی تنهای تنهاست    بیدار شوید ماهی ها که پری دریایی قصه ما اشکریزان آرزوی روز شادی دارد وبیداری نیلوفر طولانی شده ودیگر خواب نمی ماند ومن مانده ام و مرداب و یک نیلوفر عاشق ومن با بیداری آن بیدارم  ای دریای بیکران چرا چرا هدیه ای را که دادی از نیلوفر مرداب گرفتی گل من تنهاست و تنهایی را دوست ندارد فانوس دریایی را روشن کن وراه را نشان بده بگذار ماهی هایت برقصند و پری دریایی خندان شود اسب آبی را نگاه کن دیگر مسافران عشق را جابجا نمیکند و ماه آرام وبیصدا منتظر طوفان آنطرف...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

امروز از شادي گلبرگ ها رقصيدم من كسي را ديدم غرق بود در اميد آشنا بود با آرزو شهره بود در مهرباني من كسي را ديدم كه خدا را ميفهميد وصداي موسيقي گلها را هنگامي ديدم كه گلهايم غرق بودند در تنهايي واميدي كه گلم به گل برگ ها ميداد من تمناي يك گل وحشي را  با صداي مهرباني ميشنيدم هر روز و باز امروز آرزو بود كه در كنارش خوابيد ودلش روشن شد وتو اي آفريننده همه آواها پر پرواز هيچ قاصدكي را نشكن   ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

وای بیدار شوید ماهی ها ستاره های آبی دیگر نمی درخشند ونیلوفر آبی تنهای تنهاست بیدار شوید ماهی ها که پری دریایی قصه ما اشکریزان آرزوی روز شادی دارد وبیداری نیلوفر طولانی شده ودیگر خواب نمی ماند ومن مانده ام و مرداب و یک نیلوفر عاشق ومن با بیداری آن بیدارم ای دریای بیکران چرا چرا هدیه ای را که دادی از نیلوفر مرداب گرفتی گل من تنهاست و تنهایی را دوست ندارد فانوس دریایی را روشن کن وراه را نشان بده بگذار ماهی هایت برقصند و پری دریایی خندان شود اسب آبی را نگاه کن دیگر مسافران عشق را جابجا نمیکند و ماه آرام وبیصدا منتظر طوفان آنطرف تر کشتی ع...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

امروز از شادي گلبرگ ها رقصيدم من كسي را ديدم غرق بود در اميد آشنا بود با آرزو شهره بود در مهرباني من كسي را ديدم كه خدا را ميفهميد وصداي موسيقي گلها را هنگامي ديدم كه گلهايم غرق بودند در تنهايي واميدي كه گلم به گل برگ ها ميداد من تمناي يك گل وحشي را با صداي مهرباني ميشنيدم هر روز و باز امروز آرزو بود كه در كنارش خوابيد ودلش روشن شد وتو اي آفريننده همه آواها پر پرواز هيچ قاصدكي را نشكن ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

از سنگینی نگاه آدمها دلم گرفته است   تا کی باید بدوش کشید این تنهایی سنگین را من خسته ام از صدای فریاد  سکوت آدم ها در  چشمهایشان دلم گرفته وروحم جولانگاهتاریکی شده وجسم رنجورم از سنگسنی تنهایی به ستوه آمده من خسته ام تا کی تا کی باید این نداشته ها را تا کی باید کشید من از این داشته های بی انتها خسته ام من از نگاه سنگین ستاره های خالی دیگر تاب راه رفتن را ندارم در آسمان مهتابی به من نگاه نکنید با من حرف نزنید با من راه نروید من در انتظار دانه یک گل سرخ وحشی ام می خواهم عطرش خستگی را بزداید از من من از رفت و آمد آدمها در این شهر شلوغ  خسته ام در چشمان باد رقصان...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

از سنگینی نگاه آدمها دلم گرفته است تا کی باید بدوش کشید این تنهایی سنگین را من خسته ام از صدای فریاد سکوت آدم ها در چشمهایشان دلم گرفته وروحم جولانگاهتاریکی شده وجسم رنجورم از سنگسنی تنهایی به ستوه آمده من خسته ام تا کی تا کی باید این نداشته ها را تا کی باید کشید من از این داشته های بی انتها خسته ام من از نگاه سنگین ستاره های خالی دیگر تاب راه رفتن را ندارم در آسمان مهتابی به من نگاه نکنید با من حرف نزنید با من راه نروید من در انتظار دانه یک گل سرخ وحشی ام می خواهم عطرش خستگی را بزداید از من من از رفت و آمد آدمها در این شهر شلوغ خسته ام در چشمان باد رقصان به تو پناه آو...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

خداوندا اشكهايم را پذيرا باش توميداني در دلم چه ميگذرد اي آفريننده ماه براي دردي كه كشيدم آرزويم را درياب براي روزهاي تنهاييم من را تنها نگذار بخاطر اشكهايي كه ريختم به بهترين دوستي كه نديده ام آرامشي ده كه تا امروز مانندش را نديده باشم تو را به همه زيبايي هايت قسم عشقش را جولانگاه اهريمن پوچي نكن اي آفريننده فرشته ها دستان بهترين دوستم را بگير او را تنها نگذار قسم به تنهايي كه سالها كشيده ام خداوند تو راقسم به اشك هايي كه ريخته ام دستان دوستم را بگير واورا با خوشبختي همدمش كن ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

خداوندا اشكهايم را پذيرا باش توميداني در دلم چه ميگذرد اي آفريننده ماه براي دردي كه كشيدم آرزويم را درياب براي روزهاي تنهاييم من را تنها نگذار بخاطر اشكهايي كه ريختم به بهترين دوستي كه نديده ام آرامشي ده كه تا امروز مانندش را نديده باشم تو را به همه زيبايي هايت قسم عشقش را جولانگاه اهريمن پوچي نكن اي آفريننده فرشته ها دستان بهترين دوستم را بگير او را تنها نگذار قسم به تنهايي كه سالها كشيده ام خداوند تو راقسم به اشك هايي كه ريخته ام دستان دوستم را بگير واورا با خوشبختي همدمش كن ...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

وقتي تو امدي باورم نشد  وقتي تو آمدي هنوز من خواب بودم رنگ خدا را ديدم وقتي آمدي رنگ خدا سفيد بود  وقتي آمدي روزگارم  زيباست اين روزها وقتي مادر قصد مهماني داشت  او مهمانش بود  وقتي امد مادر نميدانست واي تنم ميلرزيد  وقتي امدي  از چشمان مادر باران ميباريد وقتي آمدي  خانه ام پر بود از عشق  ااز نور  وسپيدي نگاه  آفريننده خورشيد از دور پيدا بود وقتي آمدي خانه نوراني شد معجزه  رنگي شد وقتي امدي  آسمان آبي شد  وقتي آمدي  من دلم رنگي شد وقتي آمدي اي خدا دل دوستان مرا به نسيمت بنواز خانشان را پر كن از رنگت ...
31 خرداد 1391