تو فروشگاه
تو فروشگاه هرجا كه لباساتو ميبينم ميگم آخه خدا جون پس تو كجايي
تو فروشگاه هر وقت يه اسباب بازي ميبينم ميگم آخه خدايا تو كجايي
مجبورم ميكني اسباب بازي ا رو براي خودم بخرم
خيلي دلم تنگته به خدا ميگم خدا يا اخه چرا
تو خيابون تو هواي سرد هر وقت يه بچه ميبينم كه داره آدامس ميفروشه ياداره اسفند دود ميده يا يه فرشته كه پشت مامانش كه لباس پاره پاره پوشيده ميگم يعني من لياقتم كمتر از اون مادره شايد نميدونم
تو پاركا وقتي جلوي آدما ميدون كه بهشون يه فال بفروشن ميگم خدا يعني تو اين هواي سرد جاي اين بچه هاست
خدايا من خونم گرمه چرا يه بچه تو خونه گرم من نباشه
وقتي گرماي زندگي من با يه فرشته گرمتر ميشه چرا اون فرشته ها رو تو خيابون ميزاري
بعضي وقتا مامان بابا ها با هم دعوا ميگيرن بعضي وقتا خداي نكرده جدا ميشن خدايا تو اون بچه ها رو تنها ميزاري
ويلي آخه من و بابايي همديگرو خيلي دوست داريم
حكمتت چيه تو رو به اسم حسينت قسمت ميدم
ديگه من و دوستامو تنها نذار ديگه بسته تو خودت ميدوني ما چقدر ناتوان شديم ما رو از انرژي لايتناهي خودت سيراب كن