آخرین نوشته
به من گفت دیگه تواین وبلاگ چیزی ننویسم
به من گفت قول بده چیزی ننویسی
به من گفت دیگه تو کلوپ نرو استرس میگیری
به من گفت جون من قول بده
بهش گفتم باشه بهش گفتم باشه بهش گفتم باشه
اما تکلیف من با این دنیا چی میشه
چرا حرف من به گوش هیچکی نمیرسه
گفتم امام حسین گفتم رقیه گفتم علی اصغر گفتم مسیح گفتم بابا نوئل چرا هیچکی صدای منو نشنید
شب یلدا هم با اون بلندیش تموم شد و من موندم وتنهایی خودم و من موندم وتنهایی خودم
دیگه به هیچی هیچکی هیچی هیشکی اعتقادی ندارم
اینو میدونم تنهام و مداد رنگیام همه آبکین
دیگه هیچ نقاشی نمیکنم دیگه از هیچ کدومتون هیچی نمیخوام
فرشته ها هم برن سراغ کارشون فرشته هم نخواستیم
وقتی باید تنها باشم یعنی باید تنها باشم و هیچ راه فراری نیست
افعی مسافر کوچولو بیا بیا یه نیشم بزن میخوام برم پیش گلم از همونجای لعنتی که اومدم
فقط قول بده که درد نداشته باشه