دیگه صبرم تموم شده دیگه تنهایی خیلی اذیتم میکنه
آسمون پاییز تو تنهایی خیلی دلگیره
بچه که بودم عین خیالم نبود که زمان داره چه جوری میگذره
باز ی و شادی و شیطونی
حالا که بزرگ شدم منتظر یه نشونه ای از بچگیم هستم
یادمه تو یه غروب پاییزی دلم خیلی گرفته بود
یادمه کلاس دوم ابتدایی
با خالم تو خیابون بغل پارک شهر راه میرفتم که بهش گفتم
عشق من از نور خورشید بالاتر است
به خوشید نگاه کردم و اینو گفتم الان که به اون روز فکر میکنم میبینم اون روز هیچی از عشق نمدونستم
اما الان آیا چیزی از عشق حالیمه؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دوست دارم عزیزم فقط با عشق تو میتونم بار این تنهایی رو به دوش بکشم
خدایا تو این جاده زندگی ما فقط یه فرشته کم داریم
مارو تنها نذار
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی