من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

آب نبات کودکی ام من را تنها نگذار

گاهي تلخ گاهي شيزين  اين رسم روزگار است در اين كشاكش درد روزگاريست كه به جز تلخي چيزي را به ياد ندارم ياد طعم شيرين آب نبات چوبي كودكي ام به خير باران شيرين زندگي دوباره كي بر سرم خواهد ريخت من كه سالهاست چترم را كنار گذاشته ام در جنگلهاي تنهايي من به دنبال كلبه شكلاتي كذايي رفتم، اما در آنجا بقير از جادوگري زشت روي نديدم واي كه من تشنه شهد زنبورم  حتي  اگر  نيشم  بزند پرستوي خوشحاليم خيلي وقت است كه كوچ كرده ميخواهم پرستوي دلم را برگرداني ودر فراسوي زمان فرشته اي را پيدا كني كه به من با بازگشت پرستو ها، وعده داده بودي من تنها به دنبال طعم شيرين آب نبات چوبي كودكي ...
7 بهمن 1391

قلب شکسته من

سکوت چشمانم را میبندم/ در این روزگار سرد ومن هراسان  به دنبال گلهایی که شاید هیچ گا فرصت دیدنشان را نخواهم داشت در آن روزگار که کنجشکان دانه های اشکم را میچیدند ومن هراسان  به دنبال گلهایی که شاید هیچ گا فرصت دیدنشان را نخواهم داشت ومن در ترانه های بلبلان هنوز منتظر شکستن سکوت در خانه دلم ودیگر فرشته ها را باور ندارم هوا سرد است و برف نمیبارد تا شاید سرمای طاقت فرسای سکوت را برچیند و از تو میخواهم در این ناتوانی جسم تو فقط تو میتوانی روحمان را رقصان کنی دراین باد و سرمای ویرانگر این همه تمنا از مورچه ای که بار خویش را بردوشمان میاندازد و آفتابی که ÷وست من را مانند سیاهی زغال میکند و پوست انداختن بنده ات را دی...
1 بهمن 1391

فقط به خاطر تو

امروز مسافر من من و تنها  گذاشت و رفت بازم تنها شدم ديگه باهام نيست فصل كوچ مرغابياي وحشي فصل پرواز قو نميخوام بميرم فقط به خاطر يه چيز فكر ميكنم اگه يه قو بميره اون يكي اينقدر ميمونه بالا سرش تا اونم پرواز كنه بره پيشش فقط به خاطر تو ديگه انگيزه اي براي پرواز نيست ميپرم فقط به خاطر تو
11 دی 1391

تنهاي تنها

از تنها موندن ميترسم از تنها شدن ميترسم خيلي ميترسم نميخوام تنها باشم آخه ميدوني من كلي تنها بودم ميدوني من با تو هستم با تو كه تو رو تو سونو گرافي دكتر بهم نشون داد حتي يه تكون كوچولو هم نميخوردي دكتر بهم گفت تو تا سه روز تو بدن من زندگي كردي بعد رفتي ديگه قلبت نميزنه ميدوني قراره چند روز ديگه جسمتم ازم خارج شه ميدوني دكتر بهم گفته كه ممكنه ديگه نتونم حالا فكر ميكنم تو با مني ولي چند روز ديگه وقتي تو هم بري من چه جوري تحمل كنم آخه من از تنهايي ميترسم . اشكام داره ميريزه نميدونم چند روز ديگه بايد بدون تو ميترسم از اين ميترسم بابات ديگه نتونه تحمل كنه و اونم منو تنها بذاره من از تنها شدن ميترسم هفته ديگه تو با من نيس...
9 دی 1391

شايد اگه.................

بدترين حرفاي زندگيمو چهارشنبه 6 دي شنيدم آدم هميشه تو يه شرايطي فكر ميكنه بدترين حرفاي زندگيشو شنيده ولي بعد ميبينه از اون بدترم وجود داره دكتر پاكروش با اون اعتماد به نفس هميشگي بهم گفتي ممكنه  ديگه نتوني مادر بشي ولي ميدوني دلم براي كسي ميسوزه كه داره منو شايد تحمل ميكنه هر كاري ميكنم براش خوب باشم نميتونم لياقت همون آدم تو زندگيمو رو هم ندارم حتما خدا ميدونه يه آدم ديگه به زندگيم اضافه نميكنه شايد اگه ..................
9 دی 1391

آخرین نوشته

به من گفت دیگه تواین وبلاگ چیزی ننویسم به من گفت قول بده چیزی ننویسی به من گفت دیگه تو کلوپ نرو استرس میگیری به من گفت جون من قول بده بهش گفتم باشه بهش گفتم باشه بهش گفتم باشه اما تکلیف من با این دنیا چی میشه چرا حرف من به گوش هیچکی نمیرسه گفتم امام حسین گفتم رقیه گفتم علی اصغر گفتم مسیح گفتم بابا نوئل چرا هیچکی صدای منو نشنید شب یلدا هم با اون بلندیش تموم شد و من موندم وتنهایی خودم و من موندم وتنهایی خودم دیگه به هیچی هیچکی هیچی هیشکی اعتقادی ندارم اینو میدونم تنهام و مداد رنگیام همه آبکین دیگه هیچ نقاشی نمیکنم دیگه از هیچ کدومتون هیچی نمیخوام فرشته ها هم برن سراغ کارشون فرشته هم نخواس...
6 دی 1391

یلدای 91

وقتی بچه بودم میگفتند شب یلدا میگفتم آخ جون یه عالمه بیشتر میخوابم بچه که بودم میگفتن شب یلدا میگفتم آخ جون انار هندونه آجیل بچه که بودم میگفتند شب یلدا میگفتم آخجون ستاره های آسمون بیشتر منو نگاه میکنن بچه که بودم میگفتند شب یلدا میگفتم آخ جون مامان بزرگ بابا بزرگ بچه که بودم...... بچه که بودم شب یلدا آخ که چقدر زود تموم میشد خدایا شب یلدای ٩١ هم تموم شد ولی چقدر زمان داره دیر میگذره تو این چند روز عمرم انگار عمر نوح رو داشتم حالا میفهمم عمر زیادی هم دل آدمو میزنه وای که من چقدر تواین روزا همه لحظه هام شب یلدایی گذشت بس طولانی هر دقیقم یه شب یلدا بود وای خدا یه شب یلدا بدون مادر بزرگ بدون پدر ب...
3 دی 1391

سرزمین آهوان وحشی

وقتی تشنه ام شد بسوی چشمه رفتم تا مرا دیدند فرا میکردند آهوان وحشی ومن فکر میکردم اینجا سرزمین من است یا آهوان آخر اسم سرزمینمان سرزمین آهوان وحشی بود فقط یک آهو آنجا ماند و به چشمانم نگاه کرد آخر او هم تنها بود ومثل من منتظر دیگر از تنهایی خسته شده بودم شاید از خودم خیلی دور بودم  شاید نمیدانستم ازخدا دورم شاید وقتی به او نزدیک شوم دیگر تنها نباشم  شاید اگز پیش او باشم دیگر فرشته ای لازم نباشد شاید شاید شاید........................... شاید مقدر بود که من و ان آهو تنها از چشمه سرزمین آهوان وحشی آبی بنوشیم   ولی خداوندا در این سرزمین آهوان وحشی که هرکسی سهم خود ر...
29 آذر 1391

بدون عنوان

انتظار انتظار واي چقدر سخت وقتي هر ثانيه اي مثل يك عمر ميگذره و هر سال مث يك ثانيه يا حسين تو را به فاطمه ات قسم ميدهم در اين روزهاي سخت مرا تنها دوستانم را تنها نگذاري فرشته هاي مقدست را آنچنان كه صلاحمان است نسيبمان كن آرامشت را از ما دريغ نكن تو را به پهلوي شكسته فاطمه قسم تو را به ذجري كه مريم كشيده قسم چقدر فاطمه و مريم شبيهند در كشيدن دردي كه درمان نداشت تو را به همه روزهايي كه خوب بودم براي بندگانت قسم اميد من و دوستانم را نا اميد نكن
27 آذر 1391