من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

کودکی با بوی سیب هم مادر شد

رد پایی از خدا دیدم باز بوی یک سیب در هوا دیدم باز ان طرف یک درخت ایستاده میوهاش را پر بها دیدم باز یک فرشته یک سیب در دستش آن طرف تر آسمان آبی بوی سیب در فضا پیچیده ارزو ها با دعا دیدم من تو که خالق سیب شیرینی دل دوستان مرا میبینی یک سبد سیب بده به آنها نگذار بمانند تنها ...
25 تير 1391

کفشدوزک

ودر آن سوي بهار او مرا ميخواند پشت پنجره آن كوهسار با صداي نازك آن فرشته انگار در فراسوي جنگل ابر او مرا مي خواند ...
24 تير 1391

کفشدوزک

ودر آن سوي بهار او مرا ميخواند پشت پنجره آن كوهسار با صداي نازك آن فرشته انگار در فراسوي جنگل ابر او مرا مي خواند ...
24 تير 1391

استاد دکتر پاکروش به موهای سپیدت روحم را بعد از خدا به دستان توانمندت میسپارم . وبه تو اعتماد میکنم

 به چشمانم نگاه کرد و گفت به من اعتماد کن  سفیدی موهایش را به رخ کشید و به من گفت به من اعتماد کن موهایش را آسیاب سفید نکرده بود من میدانستم به چشمانش خیره شدم و به دستانش اعتماد کردم و من به خواب طولانی فرو رفتم و دستانش را به دستان توان مند آفریننده فرشته ها سپردم وقتی از خواب بیدار شدم چیز هایی که داشتم از دست دادم ولی گفت به من اعتماد کن قدرتی که اوداشت به من اطمینان میداد وقتی دستانش رادیدم به خدا سپردم دستانش را و به آفریننده فرشته های آسمانی اعتماد کردم و آرام به خواب رفتم موهای سپیدش در تار شدن چشمهایم آخرین چیزی بود که به یاد داشتم پس به او اعتماد کردم و خوابیدم به معجزه دستان...
24 تير 1391

استاد دکتر پاکروش به موهای سپیدت روحم را بعد از خدا به دستان توانمندت میسپارم . وبه تو اعتماد میکنم

به چشمانم نگاه کرد و گفت به من اعتماد کن سفیدی موهایش را به رخ کشید و به من گفت به من اعتماد کن موهایش را آسیاب سفید نکرده بود من میدانستم به چشمانش خیره شدم و به دستانش اعتماد کردم و من به خواب طولانی فرو رفتم و دستانش را به دستان توان مند آفریننده فرشته ها سپردم وقتی از خواب بیدار شدم چیز هایی که داشتم از دست دادم ولی گفت به من اعتماد کن قدرتی که اوداشت به من اطمینان میداد وقتی دستانش رادیدم به خدا سپردم دستانش را و به آفریننده فرشته های آسمانی اعتماد کردم و آرام به خواب رفتم موهای سپیدش در تار شدن چشمهایم آخرین چیزی بود که به یاد داشتم پس به او اعتماد کردم و خوابیدم به معجزه دستانش ...
24 تير 1391

روز تولدت ای مهدی موعود من هدیه خودم و دوستام رو از تو می خوام

رقصان در باد خندان در کوه شادان در اب هر جا که بودم  تنها نبودم آن ماهی ها آن کوه و دریا همراهم بود تا آسمانها درراه  بودم  کفشدوزکی بود با خال رنگی با خود گفتم رنگ قشنگی  با کودک خود میکرد پرواز یک ذره دورتر در آسمانها پروانه ای داشت پرواز میکرد شب بود و تنها ماه در آسمانها لالایی میخواند تنهای تنها من بودم و من با این همه رنگ در انتظار نقاشی برگ برگی که میخواست سبز رنگ باشد با  تنهایی در جنگ باشد تنها نبودم آنها بودند منتظر یک آوا بودم  در انتظار فردا بودم یک کودک شاد من را صدا کرد از تنهایی من را رها کرد یک برگ و یک رنگ اوداد برایم  نقاشیش بود زیبا ...
13 تير 1391

روز تولدت ای مهدی موعود من هدیه خودم و دوستام رو از تو می خوام

رقصان در باد خندان در کوه شادان در اب هر جا که بودم تنها نبودم آن ماهی ها آن کوه و دریا همراهم بود تا آسمانها درراه بودم کفشدوزکی بود با خال رنگی با خود گفتم رنگ قشنگی با کودک خود میکرد پرواز یک ذره دورتر در آسمانها پروانه ای داشت پرواز میکرد شب بود و تنها ماه در آسمانها لالایی میخواند تنهای تنها من بودم و من با این همه رنگ در انتظار نقاشی برگ برگی که میخواست سبز رنگ باشد با تنهایی در جنگ باشد تنها نبودم آنها بودند منتظر یک آوا بودم در انتظار فردا بودم یک کودک شاد من را صدا کرد از تنهایی من را رها کرد یک برگ و یک رنگ اوداد برایمنقاشیش بود زیبا و خوشرنگ یک کفشدوزک پرواز می کرد ...
13 تير 1391

کفشدوزک

وقتی رو برگها قدم میزدم و به آسمون نگاه میکردم و دنبالت میگشتم تو رو ندیدم وقتی موسیقی باد برام لالایی میخوند و نسیم منتظرم بود بازم دنبالت گشتم ولی تو رو ندیدم وقتی اون طرف یه مورچه داشت برای مورچه کوچولو یه داستان تعریف می کرد بازم جات خالی بود وقتی شبا به مهتاب نگاه میکردم اون پایین درخت یه عنکبوت برای دخترش داشت تار می زد باززززززززززز تو رو ندیدم وقتی خورشید بدنم رو گرم میکرد رفتم تو رودخونه شنا کنم یه وال که بچش باهاش تو آب جشن تولد گرفته بودن هر چی گشتم باز تورو ندیدم وقتی به آسمون نگاه میکردم ستاره هارو می شمردم یه فرشته کوچولو اون بالا بود نگام کرد صدام کرد تو گوشم گفت من همونم پشت اون ستاره آخریه پ...
12 تير 1391

کفشدوزک

وقتی رو برگها قدم میزدم و به آسمون نگاه میکردم و دنبالت میگشتم تو رو ندیدم وقتی موسیقی باد برام لالایی میخوند و نسیم منتظرم بود بازم دنبالت گشتم ولی تو رو ندیدم وقتی اون طرف یه مورچه داشت برای مورچه کوچولو یه داستان تعریف می کرد بازم جات خالی بود وقتی شبا به مهتاب نگاه میکردم اون پایین درخت یه عنکبوت برای دخترش داشت تار می زد باززززززززززز تو رو ندیدم وقتی خورشید بدنم رو گرم میکرد رفتم تو رودخونه شنا کنم یه وال که بچش باهاش تو آب جشن تولد گرفته بودن هر چی گشتم باز تورو ندیدم وقتی به آسمون نگاه میکردم ستاره هارو می شمردم یه فرشته کوچولو اون بالا بود نگام کرد صدام کرد تو گوشم گفت من همونم پشت اون ستاره آخریهپ...
12 تير 1391