من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

7 تير روز تولدم

من كيلومتر ها ازش دورم واون بسته كيلومترها پرواز كرد تا به من بگه دوست دارم تولدت مبارك حالا من موندم و اين همه محبت از يه دوستي كه نديدمش ولي قلبم و قلبش خيلي بهم نزديكن ميدوني نزديكي و دوري زياد مهم نيست مهم او ن لحظه س مهم اون حس قريبيه كه قلبتو فشار ميده مهم اينه كه اصلا ديدني نيست گرما داره حس كردنيه وبعداز چند ساعت مياي خونه ميبيني همسرت كسي كه شبو روز باهات زندگي ميكنه براي تولدت يه بسته عشق و عروسك و يه بشقاب سنجاقك هديه ميده خدايا من جواب اين همه عشق و چه جوري بدم  خدايا فكر ميكني بجز تو كسي ميتونه جواب اين همه خوبي رو بده فقط ميتونم دستامو بالا بگيرم و بگم هديه روز تولدشونو تو بهشون بده از طرف...
6 تير 1391

7 تير روز تولدم

من كيلومتر ها ازش دورم واون بسته كيلومترها پرواز كرد تا به من بگه دوست دارم تولدت مبارك حالا من موندم و اين همه محبت از يه دوستي كه نديدمش ولي قلبم و قلبش خيلي بهم نزديكن ميدوني نزديكي و دوري زياد مهم نيست مهم او ن لحظه س مهم اون حس قريبيه كه قلبتو فشار ميده مهم اينه كه اصلا ديدني نيست گرما داره حس كردنيه وبعداز چند ساعت مياي خونه ميبيني همسرت كسي كه شبو روز باهات زندگي ميكنه براي تولدت يه بسته عشق و عروسك و يه بشقاب سنجاقك هديه ميده خدايا من جواب اين همه عشق و چه جوري بدم خدايا فكر ميكني بجز تو كسي ميتونه جواب اين همه خوبي رو بده فقط ميتونم دستامو بالا بگيرم و بگم هديه روز تولدشونو تو بهشون بده از طر...
6 تير 1391

فصل عاشق شدن پرستو ها

در فصل عاشق شدن پرستو هاروزهای کودکیم کجا میروید سال وسال و سال می گذرد و روزها ازمن فرار کردند ومن در آرزوی یک لحظه کودکی هستم  بچه گیم دیگر در انتظار من نمی ماند وکود گریز پای مانند آهوی دشت می دود و اسب شاخدار زندگیم آنچنان می تازد که گرد راهش هم نرسیدم میگذرد روزهای کودکی ومن هنوز با عروسک پارچه ای که مادر بزرگم برایم دوخته سرگرمم . انقدر در انتظار شکستن سکوت لحضه ها ماندم که کودکیم مرا فراموش کرد . هفتمین روز تابستان در راه است ومن همچنان در انتظار دلم میخواهد مداد رنگی قرمزم را به کودکی ام هدیه دهم  کاش ققنوس کودکیم میسوخت تا دوباره جان میگرفت پرنده کوچک زندگی ای آفریننده&nb...
4 تير 1391

فصل عاشق شدن پرستو ها

در فصل عاشق شدن پرستو هاروزهای کودکیم کجا میروید سال وسال و سال می گذرد و روزها ازمن فرار کردند ومن در آرزوی یک لحظه کودکی هستم بچه گیم دیگر در انتظار من نمی ماند وکود گریز پای مانند آهوی دشت می دود و اسب شاخدار زندگیم آنچنان میتازد که گرد راهش هم نرسیدم میگذرد روزهای کودکی ومن هنوز با عروسک پارچه ای که مادر بزرگم برایم دوخته سرگرمم . انقدر در انتظار شکستن سکوت لحضه ها ماندم که کودکیم مرا فراموش کرد . هفتمین روز تابستان در راه است ومن همچنان در انتظار دلم میخواهد مداد رنگی قرمزم را به کودکی ام هدیه دهم کاش ققنوس کودکیم میسوخت تا دوباره جان میگرفت پرنده کوچک زندگی ای آفرینندهپروازمرا منتظر...
4 تير 1391

فرشته زيباي من موسيقي صدايت كي آرام بخش روحم خواهد شد

وقتی منتظرت هستم ثانیه ها چه دی میگذرند وتنهاییم چه زود معنا می گیرند وقتی منتظرت هست  وموسیقی آب آنگاه که لالایی سرداد من آوازی برای خواندن نداشتم ای فرشته کوچک تنهایی من تو از آن بالا ستاره هارا رقصاندی و ستاره هات چشمک زنان مرا در آرزوی تو مرا میخوانند به ما نگاه کن ای آفریننده گرمای تابستان به حرارت تابستانیت قسم که لیلی دیگر تاب شکستن ظرفش را ندارد ای آفریننده خورشید گرمای خورشیدت را نوازشگر روح سبز دوستانم کن میخواهم طعم شیرینی ثمره میوه ای درختان را بچشانی روحم آزرده خاطر است و پیچک تنهاییم دیگر تاب بالا رفتن وبه ماه رسیدن را ندارد صدایم را بشنو  من تنهایم تنها ...
3 تير 1391

فرشته زيباي من موسيقي صدايت كي آرام بخش روحم خواهد شد

وقتی منتظرت هستم ثانیه ها چه دی میگذرند وتنهاییم چه زود معنا می گیرند وقتی منتظرت هست وموسیقی آب آنگاه که لالایی سرداد من آوازی برای خواندن نداشتم ای فرشته کوچک تنهایی من تو از آن بالا ستاره هارا رقصاندی و ستاره هات چشمک زنان مرا در آرزوی تو مرا میخوانند به ما نگاه کن ای آفریننده گرمای تابستان به حرارت تابستانیت قسم که لیلی دیگر تاب شکستن ظرفش را ندارد ای آفریننده خورشید گرمای خورشیدت را نوازشگر روح سبز دوستانم کن میخواهم طعم شیرینی ثمره میوه ای درختان را بچشانی روحم آزرده خاطر است و پیچک تنهاییم دیگرتاب بالا رفتن وبه ماه رسیدن را ندارد صدایم را بشنو من تنهایم تنها ...
3 تير 1391

بدون عنوان

در آسمان برفی این روزها من هنوز چشمم به سوی لط توست ای خدا برایم با مداد رنگی زیبایت خورشیدی نقاشی کن که همه رنگهای دنیا را داشته باشد جز رنگ سیاه . تنهاییم را با رنگهای طلاییت پر کن که ما خسته ایم با این تنهایی حرفهای بیرنگ مرا با صدای کودکی معصوم رنگ بده. خاکستری تنهاییمان را بردار بگذار تمام رنگهای دنیا را برایم بکشد کودک سفید رویاهایم من خورشیدم خورشید که به همه گرما میدهم اما میخواهم دیگر رگین کمان شوم بر من بباران باران بیرنگ را برایم بخوان آواز سرمست بلبلی را که رنگ عشق را جلا دهد برایم سرود آرزوهایم را بسرا که ما دیگر نمیخواهیم بی بلبل سفر کنیم برایم دعا کنید . ای مداد رنگی ها ...
31 خرداد 1391