من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

تنهاي تنها

از تنها موندن ميترسم از تنها شدن ميترسم خيلي ميترسم نميخوام تنها باشم آخه ميدوني من كلي تنها بودم ميدوني من با تو هستم با تو كه تو رو تو سونو گرافي دكتر بهم نشون داد حتي يه تكون كوچولو هم نميخوردي دكتر بهم گفت تو تا سه روز تو بدن من زندگي كردي بعد رفتي ديگه قلبت نميزنه ميدوني قراره چند روز ديگه جسمتم ازم خارج شه ميدوني دكتر بهم گفته كه ممكنه ديگه نتونم حالا فكر ميكنم تو با مني ولي چند روز ديگه وقتي تو هم بري من چه جوري تحمل كنم آخه من از تنهايي ميترسم . اشكام داره ميريزه نميدونم چند روز ديگه بايد بدون تو ميترسم از اين ميترسم بابات ديگه نتونه تحمل كنه و اونم منو تنها بذاره من از تنها شدن ميترسم هفته ديگه تو با من نيس...
9 دی 1391

شايد اگه.................

بدترين حرفاي زندگيمو چهارشنبه 6 دي شنيدم آدم هميشه تو يه شرايطي فكر ميكنه بدترين حرفاي زندگيشو شنيده ولي بعد ميبينه از اون بدترم وجود داره دكتر پاكروش با اون اعتماد به نفس هميشگي بهم گفتي ممكنه  ديگه نتوني مادر بشي ولي ميدوني دلم براي كسي ميسوزه كه داره منو شايد تحمل ميكنه هر كاري ميكنم براش خوب باشم نميتونم لياقت همون آدم تو زندگيمو رو هم ندارم حتما خدا ميدونه يه آدم ديگه به زندگيم اضافه نميكنه شايد اگه ..................
9 دی 1391

آخرین نوشته

به من گفت دیگه تواین وبلاگ چیزی ننویسم به من گفت قول بده چیزی ننویسی به من گفت دیگه تو کلوپ نرو استرس میگیری به من گفت جون من قول بده بهش گفتم باشه بهش گفتم باشه بهش گفتم باشه اما تکلیف من با این دنیا چی میشه چرا حرف من به گوش هیچکی نمیرسه گفتم امام حسین گفتم رقیه گفتم علی اصغر گفتم مسیح گفتم بابا نوئل چرا هیچکی صدای منو نشنید شب یلدا هم با اون بلندیش تموم شد و من موندم وتنهایی خودم و من موندم وتنهایی خودم دیگه به هیچی هیچکی هیچی هیشکی اعتقادی ندارم اینو میدونم تنهام و مداد رنگیام همه آبکین دیگه هیچ نقاشی نمیکنم دیگه از هیچ کدومتون هیچی نمیخوام فرشته ها هم برن سراغ کارشون فرشته هم نخواس...
6 دی 1391

یلدای 91

وقتی بچه بودم میگفتند شب یلدا میگفتم آخ جون یه عالمه بیشتر میخوابم بچه که بودم میگفتن شب یلدا میگفتم آخ جون انار هندونه آجیل بچه که بودم میگفتند شب یلدا میگفتم آخجون ستاره های آسمون بیشتر منو نگاه میکنن بچه که بودم میگفتند شب یلدا میگفتم آخ جون مامان بزرگ بابا بزرگ بچه که بودم...... بچه که بودم شب یلدا آخ که چقدر زود تموم میشد خدایا شب یلدای ٩١ هم تموم شد ولی چقدر زمان داره دیر میگذره تو این چند روز عمرم انگار عمر نوح رو داشتم حالا میفهمم عمر زیادی هم دل آدمو میزنه وای که من چقدر تواین روزا همه لحظه هام شب یلدایی گذشت بس طولانی هر دقیقم یه شب یلدا بود وای خدا یه شب یلدا بدون مادر بزرگ بدون پدر ب...
3 دی 1391

سرزمین آهوان وحشی

وقتی تشنه ام شد بسوی چشمه رفتم تا مرا دیدند فرا میکردند آهوان وحشی ومن فکر میکردم اینجا سرزمین من است یا آهوان آخر اسم سرزمینمان سرزمین آهوان وحشی بود فقط یک آهو آنجا ماند و به چشمانم نگاه کرد آخر او هم تنها بود ومثل من منتظر دیگر از تنهایی خسته شده بودم شاید از خودم خیلی دور بودم  شاید نمیدانستم ازخدا دورم شاید وقتی به او نزدیک شوم دیگر تنها نباشم  شاید اگز پیش او باشم دیگر فرشته ای لازم نباشد شاید شاید شاید........................... شاید مقدر بود که من و ان آهو تنها از چشمه سرزمین آهوان وحشی آبی بنوشیم   ولی خداوندا در این سرزمین آهوان وحشی که هرکسی سهم خود ر...
29 آذر 1391

بدون عنوان

انتظار انتظار واي چقدر سخت وقتي هر ثانيه اي مثل يك عمر ميگذره و هر سال مث يك ثانيه يا حسين تو را به فاطمه ات قسم ميدهم در اين روزهاي سخت مرا تنها دوستانم را تنها نگذاري فرشته هاي مقدست را آنچنان كه صلاحمان است نسيبمان كن آرامشت را از ما دريغ نكن تو را به پهلوي شكسته فاطمه قسم تو را به ذجري كه مريم كشيده قسم چقدر فاطمه و مريم شبيهند در كشيدن دردي كه درمان نداشت تو را به همه روزهايي كه خوب بودم براي بندگانت قسم اميد من و دوستانم را نا اميد نكن
27 آذر 1391

هوا سرد است

هوا سرد است  برف میبارد در این سرما از پنجره ای گرم در رقص دانه های برف من تو را به اتاقم دعوت کردم دعوتم را پذیرا باش و در رقص دانه های برف مرا تنها نگذار در زمانی که حسین میرود و مسیح به دنیا میآید خداوندا تورا به روزهای عزیزت قسم میدهم فرشته های آسمانیت را برای من ودوستانم هدیه بده تو را به اسم مادران مقدست مریم و فاطمه قسم میدهم من فرشته های میخواهم از جنس مریم و فاطمه در این روزها  دیگر توان خواهش کردن را ندارم از گناهانم بگذر و من مادران مقدست را  ضامن خود میکنم جواب من و دوستانم را بده
26 آذر 1391

بدون عنوان

از 9 تا فوليكول 5 تاش فرشته شده بود گفتند فرشته هاي فريزيت خيلي ضعيفن به دكترم گفتم بهم گفت خوباشو برات گذاشتم بقيش بستگي به خودت داره همشونو به خدا بسپار خدايا ميدوني من چقدر منتظرم ديدي دكترم موقع گذاشتن فرشته ها چقدر تو رو صدا كرد حداقل به صداي اون مهربون گوش كن از نيروي لايتناهيت به اون فرشته ها بده من ميخوام دوشنبه خبر اومدن فرشته ها رو از تو بشنوم خدايا اميدم به توست اگه تو دنيا يه كار خوب كردم اونو تبديل به انرژي مثبت كن و دشنبه جوابمو بده اگه كار بدي كردم به بزرگيت قسمت ميدم ديگه منو ببخشي  
25 آذر 1391

خداوندا دستانم دنبال توست

چشمان مهربان پاكش مرا نگاه كرد ميدانم كه مرا دوست دارد ميدانم هفت فوليكوا از 9 تا 12 روز هفتم ويك قول اندومتريوز به اندازه 29 خداوندا بگذار نتيجه زحمات دستانش راببيند چقدر خسته ام چقدر دلم شكسته وانتظار روز شنبه را ميكشم در اين تاريكي چند فرشته تشكيل خواهد شد  ومن آيا نصيبي از اين فرشته ها خواهم برد نگاهم خسته و بيتاب به دور دستهاست خداوندا به من چه خواهي كرد بر سر سفره من چه خواهي گذاشت من آرزوي رقص فرشته ها را در خانه گرمم دارم من آرزوي خنده هاي شيرين يك فرشته را در خانه دوستانم دارم خداوندا دستانمان را بگير نگذار تنها بمانيم ...
13 آذر 1391

تو فروشگاه

تو فروشگاه هرجا كه لباساتو ميبينم ميگم آخه خدا جون پس تو كجايي تو فروشگاه هر وقت يه اسباب بازي ميبينم ميگم آخه خدايا تو كجايي مجبورم ميكني اسباب بازي ا رو براي خودم بخرم خيلي دلم تنگته به خدا ميگم خدا يا اخه چرا تو خيابون تو هواي سرد هر وقت يه بچه ميبينم كه داره آدامس ميفروشه ياداره اسفند دود ميده يا يه فرشته كه پشت مامانش كه لباس پاره پاره پوشيده ميگم يعني من لياقتم كمتر از اون مادره شايد نميدونم تو پاركا وقتي جلوي آدما ميدون كه بهشون يه فال بفروشن ميگم خدا يعني تو اين هواي سرد جاي اين بچه هاست خدايا من خونم گرمه چرا يه بچه تو خونه گرم من نباشه وقتي گرماي زندگي من با يه فرشته گرمتر ميشه چرا اون ...
1 آذر 1391