من تنها کفشدوزکی هستم که خدارا دید

آخرین نوشته

به من گفت دیگه تواین وبلاگ چیزی ننویسم به من گفت قول بده چیزی ننویسی به من گفت دیگه تو کلوپ نرو استرس میگیری به من گفت جون من قول بده بهش گفتم باشه بهش گفتم باشه بهش گفتم باشه اما تکلیف من با این دنیا چی میشه چرا حرف من به گوش هیچکی نمیرسه گفتم امام حسین گفتم رقیه گفتم علی اصغر گفتم مسیح گفتم بابا نوئل چرا هیچکی صدای منو نشنید شب یلدا هم با اون بلندیش تموم شد و من موندم وتنهایی خودم و من موندم وتنهایی خودم دیگه به هیچی هیچکی هیچی هیشکی اعتقادی ندارم اینو میدونم تنهام و مداد رنگیام همه آبکین دیگه هیچ نقاشی نمیکنم دیگه از هیچ کدومتون هیچی نمیخوام فرشته ها هم برن سراغ کارشون فرشته هم نخواس...
6 دی 1391

یلدای 91

وقتی بچه بودم میگفتند شب یلدا میگفتم آخ جون یه عالمه بیشتر میخوابم بچه که بودم میگفتن شب یلدا میگفتم آخ جون انار هندونه آجیل بچه که بودم میگفتند شب یلدا میگفتم آخجون ستاره های آسمون بیشتر منو نگاه میکنن بچه که بودم میگفتند شب یلدا میگفتم آخ جون مامان بزرگ بابا بزرگ بچه که بودم...... بچه که بودم شب یلدا آخ که چقدر زود تموم میشد خدایا شب یلدای ٩١ هم تموم شد ولی چقدر زمان داره دیر میگذره تو این چند روز عمرم انگار عمر نوح رو داشتم حالا میفهمم عمر زیادی هم دل آدمو میزنه وای که من چقدر تواین روزا همه لحظه هام شب یلدایی گذشت بس طولانی هر دقیقم یه شب یلدا بود وای خدا یه شب یلدا بدون مادر بزرگ بدون پدر ب...
3 دی 1391

سرزمین آهوان وحشی

وقتی تشنه ام شد بسوی چشمه رفتم تا مرا دیدند فرا میکردند آهوان وحشی ومن فکر میکردم اینجا سرزمین من است یا آهوان آخر اسم سرزمینمان سرزمین آهوان وحشی بود فقط یک آهو آنجا ماند و به چشمانم نگاه کرد آخر او هم تنها بود ومثل من منتظر دیگر از تنهایی خسته شده بودم شاید از خودم خیلی دور بودم  شاید نمیدانستم ازخدا دورم شاید وقتی به او نزدیک شوم دیگر تنها نباشم  شاید اگز پیش او باشم دیگر فرشته ای لازم نباشد شاید شاید شاید........................... شاید مقدر بود که من و ان آهو تنها از چشمه سرزمین آهوان وحشی آبی بنوشیم   ولی خداوندا در این سرزمین آهوان وحشی که هرکسی سهم خود ر...
29 آذر 1391

بدون عنوان

انتظار انتظار واي چقدر سخت وقتي هر ثانيه اي مثل يك عمر ميگذره و هر سال مث يك ثانيه يا حسين تو را به فاطمه ات قسم ميدهم در اين روزهاي سخت مرا تنها دوستانم را تنها نگذاري فرشته هاي مقدست را آنچنان كه صلاحمان است نسيبمان كن آرامشت را از ما دريغ نكن تو را به پهلوي شكسته فاطمه قسم تو را به ذجري كه مريم كشيده قسم چقدر فاطمه و مريم شبيهند در كشيدن دردي كه درمان نداشت تو را به همه روزهايي كه خوب بودم براي بندگانت قسم اميد من و دوستانم را نا اميد نكن
27 آذر 1391

هوا سرد است

هوا سرد است  برف میبارد در این سرما از پنجره ای گرم در رقص دانه های برف من تو را به اتاقم دعوت کردم دعوتم را پذیرا باش و در رقص دانه های برف مرا تنها نگذار در زمانی که حسین میرود و مسیح به دنیا میآید خداوندا تورا به روزهای عزیزت قسم میدهم فرشته های آسمانیت را برای من ودوستانم هدیه بده تو را به اسم مادران مقدست مریم و فاطمه قسم میدهم من فرشته های میخواهم از جنس مریم و فاطمه در این روزها  دیگر توان خواهش کردن را ندارم از گناهانم بگذر و من مادران مقدست را  ضامن خود میکنم جواب من و دوستانم را بده
26 آذر 1391

بدون عنوان

از 9 تا فوليكول 5 تاش فرشته شده بود گفتند فرشته هاي فريزيت خيلي ضعيفن به دكترم گفتم بهم گفت خوباشو برات گذاشتم بقيش بستگي به خودت داره همشونو به خدا بسپار خدايا ميدوني من چقدر منتظرم ديدي دكترم موقع گذاشتن فرشته ها چقدر تو رو صدا كرد حداقل به صداي اون مهربون گوش كن از نيروي لايتناهيت به اون فرشته ها بده من ميخوام دوشنبه خبر اومدن فرشته ها رو از تو بشنوم خدايا اميدم به توست اگه تو دنيا يه كار خوب كردم اونو تبديل به انرژي مثبت كن و دشنبه جوابمو بده اگه كار بدي كردم به بزرگيت قسمت ميدم ديگه منو ببخشي  
25 آذر 1391

خداوندا دستانم دنبال توست

چشمان مهربان پاكش مرا نگاه كرد ميدانم كه مرا دوست دارد ميدانم هفت فوليكوا از 9 تا 12 روز هفتم ويك قول اندومتريوز به اندازه 29 خداوندا بگذار نتيجه زحمات دستانش راببيند چقدر خسته ام چقدر دلم شكسته وانتظار روز شنبه را ميكشم در اين تاريكي چند فرشته تشكيل خواهد شد  ومن آيا نصيبي از اين فرشته ها خواهم برد نگاهم خسته و بيتاب به دور دستهاست خداوندا به من چه خواهي كرد بر سر سفره من چه خواهي گذاشت من آرزوي رقص فرشته ها را در خانه گرمم دارم من آرزوي خنده هاي شيرين يك فرشته را در خانه دوستانم دارم خداوندا دستانمان را بگير نگذار تنها بمانيم ...
13 آذر 1391

تو فروشگاه

تو فروشگاه هرجا كه لباساتو ميبينم ميگم آخه خدا جون پس تو كجايي تو فروشگاه هر وقت يه اسباب بازي ميبينم ميگم آخه خدايا تو كجايي مجبورم ميكني اسباب بازي ا رو براي خودم بخرم خيلي دلم تنگته به خدا ميگم خدا يا اخه چرا تو خيابون تو هواي سرد هر وقت يه بچه ميبينم كه داره آدامس ميفروشه ياداره اسفند دود ميده يا يه فرشته كه پشت مامانش كه لباس پاره پاره پوشيده ميگم يعني من لياقتم كمتر از اون مادره شايد نميدونم تو پاركا وقتي جلوي آدما ميدون كه بهشون يه فال بفروشن ميگم خدا يعني تو اين هواي سرد جاي اين بچه هاست خدايا من خونم گرمه چرا يه بچه تو خونه گرم من نباشه وقتي گرماي زندگي من با يه فرشته گرمتر ميشه چرا اون ...
1 آذر 1391

یکشنبه گذشت

یکشنبه هم گذشت و من در نهایت درد آخرین رقص باد را با دستانی پاک بدرقه کردم یکشنبه هم گذشت و من تنها در فصل برگریزان موسیقیی هو هووووووووووووووی باد را بی تو شنیدم . بیتو فرشته کوچک تنهایی یکشنبه هم گذشت و من برای آمدنت انتظار  کشیدم انتظار کشیدم یکشنبه هم گذشت و من برای آمدنت درد کشیدم درد وتو در این برگریزان پاییزی هنوز در انتظار گرمای آفتابی وتو هنوز نمیدانی که تو خود آفتابی پس بیا بیا با آمدنت دل یخ زده من و دوستانم را آب کن آرزوی ما رقصیدن تو در کلبه کوچک تنهاییمان  است روزها هم میگذرد چهار پاییز چهار زمستان هم گذشت و من دیگر انتظار آمدن برف را ندارم در این روزهای سرد پاییزی که آوای باد با م...
30 آبان 1391

ديگر ستاره ها هم برايم مي گريند

من تنهایم تنهای تنها یادم میآید ستاره های آسمانت از تنهایی من میگریستند و من در این تنهایی بی انتها از تو خواستم از تو خواستم در این روزها که دلتنگم دیگر مرا تنها نگذاری یک سال گذشت و من باز تنهايم با اين تنهايي تو بگو چه كنم لاله هايي را ديدم كه از جوانمردي تو سر از خاك در آورده اند ومنتظر يك آرزوي خوب هستند كه به تنهايي عادت كرده آرزوهايم را بردار و با خود ببر نميخواهم ديگر سنگيني آرزوهايم را با خود به دوش بكشم وتنهاييم را از پنجره بيرون بنداز من ديگر طاقت شنيدن صداي تنهايي را در روز عاشورايت ندارم چگونه در تنهاييم بار اين غم تاسوعايي را به دوش بكشم مرا تنها نگذار نذر كرده ام سال ديگر با آرزوهايم سراغ تاسوعا و عاشورايت بي...
22 آبان 1391